زنبورهارامجبورکرده ایم که ازگل های سمی عسل بیاورند 

وگنجشکی که سال هابرسیم برق نشسته ازشاخه ی درخت می ترسد

بامن بگوچگونه بخندم وقتی که دورلب هایم را مین گذاری کرده اند

ماکاشفان کوچه های بن بستیم حرف های خسته ای داریم

این بار پیامبری بفرست که"فقط گوش کند".