کار خدا بی حکمت نیست
کار خدا بی حکمت نیست
تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد.
او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد.
سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد.
اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه جیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه درجا خشکش زد............ فریاد زد: خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد.
مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟
آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود میفرستادی شدیم.نوشته شده تو سط حامد عبدی
ئاوال وبلاگی است گروهی متشکل ازجوانان کامیاران برای ایجادارتباطی درست وپایدار میان دوستان که درجهت افزایش سطح آگاهی وفرهنگ جامعه باکمک گرفتن ازجوانان شهرمان فعالیت می کند.دوستانی که مطلب خاصی دارند میتوانند برایمان ارسال کنند تا با اسم خودشان در وبلاگ قرار بگیرد.awal2324@yahoo.com